عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 264

1. چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد

2. بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

3. لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری

4. ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

5. اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری

6. تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد

7. یقین می‌دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود

8. یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد

9. درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم

10. نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد

11. اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی

12. نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد

13. اگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دایم

14. مباش ایمن یقین می‌دان که نفست در کمین باشد

15. چو تو نفسی ز سر تا پای کی دانی کمال دل

16. کمال دل کسی داند که مردی راه‌بین باشد

17. تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور

18. که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد

19. نداند کرد صاحب‌نفس کار هیچ صاحبدل

20. وگر گوید توانم کرد ابلیس لعین باشد

21. اگر خواهی که بشناسی که کاری راستین هستت

22. قدم در شرع محکم کن که کارت راستین باشد

23. اگر از نقطهٔ تقوی بگردد یک دمت دیده

24. سزای دیدهٔ گردیده میل آتشین باشد

25. تو ای عطار محکم کن قدم در جادهٔ معنی

26. که اندر خاتم معنی لقای حق نگین باشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بدست
* تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست
شعر کامل
سعدی
* باور مکن که من دست از دامنت بدارم
* شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
شعر کامل
سعدی
* بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست
* بیایید بیایید که دلدار رسیده‌ست
شعر کامل
مولوی