عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 368

1. سر زلف تو پر خون می‌نماید

2. رجوع از صیدش اکنون می‌نماید

3. کمند زلف تو در صید یارب

4. چگونه چست و موزون می‌نماید

5. شب زلف تو خوش باد از پی آنک

6. همه کارش شبیخون می‌نماید

7. که می‌داند که آن زنجیر زلفت

8. چگونه عقل مجنون می‌نماید

9. چو زلف تو بشوریده است عالم

10. رخت از پرده بیرون می‌نماید

11. ز حسن روی تو چون روی تابم

12. که هر ساعت در افزون می‌نماید

13. عجب خاصیتی دارد رخ تو

14. که از شبرنگ گلگون می‌نماید

15. چو دریا چشم من زان گشت در عشق

16. که درجت در مکنون می‌نماید

17. دهانت ای عجب سی در مکنون

18. ز چشم سوزنی چون می‌نماید

19. مرا گفتی دلت یکرنگ گردان

20. که صد رنگ او چو گردون می‌نماید

21. مرا کو دل ندارم هیچ دل من

22. وگر دارم دلی خون می‌نماید

23. دل عطار با خاک در تو

24. چو خونی کرده معجون می‌نماید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چون صدف هرکس که دندان بر سر دندان نهد
* سینه اش بی گفتگو گنجینه دریا شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* به جز بنفشه نروید ز خاک پاکانی
* که از طپانچهٔ عشقت کبودرخسارند
شعر کامل
فروغی بسطامی
* حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
* و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
شعر کامل
حافظ