غزل شمارهٔ 386
1. اگر خورشید خواهی سایه بگذار
2. چو مادر هست شیر دایه بگذار
3. چو با خورشید همتک میتوان شد
4. ز پس در تک زدن چون سایه بگذار
5. چو همسایه است با جان تو جانان
6. بده جان و حق همسایه بگذار
7. تو را سرمایهٔ هستی بلایی است
8. زیانت سود کن سرمایه بگذار
9. چو مردان جوشن و شمشیر برگیر
10. نهای آخر چو زن پیرایه بگذار
11. فلک طشت است و اختر خایه در طشت
12. خیال علم طشت و خایه بگذار
13. فروتر پایهٔ تو عرش اعلاست
14. تو برتر رو فروتر پایه بگذار
15. فرید از مایهٔ هستی جدا شد
16. تو هم مردی شو و این مایه بگذار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده