غزل شمارهٔ 420
1. گر مرد رهی ز رهروان باش
2. در پردهٔ سر خون نهان باش
3. بنگر که چگونه ره سپردند
4. گر مرد رهی تو آن چنان باش
5. خواهی که وصال دوست یابی
6. با دیده درآی و بی زبان باش
7. از بند نصیب خویش برخیز
8. دربند نصیب دیگران باش
9. در کوی قلندری چو سیمرغ
10. میباش به نام و بی نشان باش
11. بگذر تو ازین جهان فانی
12. زنده به حیات جاودان باش
13. در یک قدم این جهان و آن نیز
14. بگذار جهان و در جهان باش
15. منگر تو به دیدهٔ تصرف
16. بیرون ز دو کون این و آن باش
17. عطار ز مدعی بپرهیز
18. رو گوشهنشین و در میان باش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده