غزل شمارهٔ 471
1. بیشتر عمر چنان بودهام
2. کز نظر خویش نهان بودهام
3. گه به مناجات به سر گشتهام
4. گه به خرابات دوان بودهام
5. گاه ز جان سود بسی کردهام
6. گاه ز تن عین زیان بودهام
7. راستی آن است که از هیچ وجه
8. من نه درین و نه در آن بودهام
9. من چکنم کان که چنان خواستند
10. گر بد و گر نیک چنان بودهام
11. گرچه به خورشید مرا علم هست
12. طالب یک ذره عیان بودهام
13. نی که خطا رفت چه علم و چه عین
14. دلشدهٔ سوختهجان بودهام
15. گرچه سبکدل شدهام هم ز خود
16. بر دل خود سخت گران بودهام
17. بحر جهان بس عجب آمد مرا
18. غرق تحیر ز جهان بودهام
19. گرچه ز هر نوع سخن گفتهام
20. کوردلی گنگ زبان بودهام
21. زآنچه که اصل است چو آگه نیم
22. پس همه پندار و گمان بودهام
23. هیچ نمیدانم و در عمر خویش
24. منتظر یک همه دان بودهام
25. چون همه دانی نتوان زد به تیر
26. لاجرم از غم چو کمان بودهام
27. غرقهٔ خون شد ز تحیر فرید
28. زانکه بسی اشکفشان بودهام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده