عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 503

1. تو می‌دانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم

2. به خاک و خون فرو رفتم ز خواب و خور فرو ماندم

3. ز حیرانی عشق تو خلاصم کی بود هرگز

4. که از عشقت به نو هر روز حیران تر فرو ماندم

5. عجایب نامهٔ عشقت به پایان چون برم آخر

6. که اندر اولین حرفی به سر دفتر فرو ماندم

7. چو دست من به یک بازی فرو بستی چه بازم من

8. مکن داویم ده آخر که در ششدر فرو ماندم

9. همه شب بی تو چون شمعی میان آتش و آبم

10. نگه کن در من مسکین که بس مضطر فرو ماندم

11. چگونه چشمهٔ حیوان درین وادی به دست آرم

12. که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فرو ماندم

13. از آن شد کشتیم غرقاب و من با پاره‌ای تخته

14. که در گرداب این دریای موج‌آور فرو ماندم

15. چو از شوق گهر رفتم بدین دریا و گم گشتم

16. هم از خشکی هم از دریا هم از گوهر فرو ماندم

17. ز بس کاندر خم چوگان محنت گوی گشتم من

18. چو گویی اندرین میدان ز پای و سر فرو ماندم

19. ندانم تا تو ای عطار گنج عشق کی یابی

20. که از سودای گنج ایدر به رنج اندر فرو ماندم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو
* آتش چرا به خرمن پروانه میزند
شعر کامل
پروین اعتصامی
* چند چون طفل ز انگشت کسی شیر کشد؟
* ز استخوان چند کسی ناز طباشیر کشد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم
* چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
شعر کامل
صائب تبریزی