عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 580

1. به دریایی در افتادم که پایانش نمی‌بینم

2. به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی‌بینم

3. در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او

4. ولی کس کو که در جوید که جویانش نمی‌بینم

5. چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمی‌دانم

6. چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمی‌بینم

7. درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان

8. ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمی‌بینم

9. به خون جان من جانان ندانم دست آلاید

10. که او بس فارغ است از ما سر آنش نمی‌بینم

11. دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی

12. که هر کو شمع جان جوید غم جانش نمی‌بینم

13. برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی

14. که هر کو جان درو بازد پشیمانش نمی‌بینم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ
* ز عنابم نیابد جز تو کس رنگ
شعر کامل
نظامی
* به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا
* در ترازوی مکافات برابر باشد
شعر کامل
صائب تبریزی
* خواهم از تیغت پس از قتل استخوان خود قلم
* تا کنم شرح غمت بر لوح خاک خود رقم
شعر کامل
جامی