غزل شمارهٔ 706
1. شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته
2. اینک ببین خون شفق در طشت مینا ریخته
3. لالای شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده بهم
4. وز یک نسیم صبحدم لؤلؤی لالا ریخته
5. خورشید زرکش تافته زربفت عیسی بافته
6. زنار زرین یافته زر بر مسیحا ریخته
7. مطرب ز دیوان فرح پروانه را آورده صح
8. ساقی شراب اندر قدح از حوض حورا ریخته
9. موسی کف عیسی زبان فرعونیی کرده روان
10. زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ریخته
11. ساقی به گردش سر گران زرین نطاقی بر میان
12. وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ریخته
13. ما کرده از مستی همی بر جام ساقی جان فدی
14. وز دیده تا تحتالثری عقد ثریا ریخته
15. از تائبی سر تافته صد توبه برهم بافته
16. چون بوی زلفش یافته می بر مصلا ریخته
17. چون قطره دریا کش زبون اشک وی از دریا فزون
18. دریای دل یک قطره خون یک قطره دریا ریخته
19. آنجا که قومی همنفس می میدهند از پیش و پس
20. طاوس جانها چون مگس بال و پر آنجا ریخته
21. جان غرقهٔ سودای دل تن نیز ناپروای دل
22. عطار از دریای دل صد گنج پیدا ریخته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده