غزل شمارهٔ 762
1. خطی از غالیه بر غالیهدان آوردی
2. دل این سوخته را کار به جان آوردی
3. نه که منشور نکویی تو بی طغرا بود
4. رفتی از غالیه طغرا و نشان آوردی
5. تا به ماهت نرسد چشم بد هیچ کسی
6. ماه را در زره مشکفشان آوردی
7. نیست از جانب من تا به تو یک موی میان
8. تو چرا بیهده از موی میان آوردی
9. هرکه او از سر کوی تو به مویی سر تافت
10. با سر موی خودش موی کشان آوردی
11. گفتم از لعل لبت یک شکر آرم بر زخم
12. گفت آری شدی و زخم زبان آوردی
13. خواست از لعل تو عطار به عمری شکری
14. جگرش خوردی و کارش به زیان آوردی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده