غزل شمارهٔ 838
1. آفتاب رویت ای سرو سهی
2. بر همه میتابد الا بر رهی
3. نی خطا گفتم که میتابد بسی
4. بر من و من مینبینم ز ابلهی
5. گرچه عالم پر جمال یوسف است
6. نیست چشم کور را از وی بهی
7. چون بود کز بحر پر گوهر بسی
8. باز گردد خشک لب دستی تهی
9. باز گردیدند ازین بحر عجب
10. خشک لب هم مبتدی هم منتهی
11. قعر این دریا جزین دریا نیافت
12. دیگران هستند از مشتی کهی
13. حلقه بر در میزنند و میروند
14. نیست از ایشان کسی را آگهی
15. جمله را جز عجز آنجا کار نیست
16. نه مهی است آنجایگاه و نه کهی
17. می فرو افتد درین حیرت زهم
18. گر تو اینجا دو جهان برهم نهی
19. ای فرید اینجا که هستی محو گرد
20. چند گویی کوتهی بر کوتهی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده