عطار_الهی نامهبخش دوازدهم (فهرست)

شمارهٔ 4-(2) حکایت سنگ و کلوخ

1. مگر سنگ و کلوخی بود در راه

2. بدریائی در افتادند ناگاه

3. بزاری سنگ گفتا غرقه گشتم

4. کنون با قعر گویم سرگذشتم

5. ولیکن آن کلوخ از خود فنا شد

6. ندانم تا کجا رفت و کجا شد

7. کلوخ بی زبان آواز برداشت

8. شنود آوازِ او هر کو خبر داشت

9. که از من در دو عالم من نماندست

10. وجودم یک سر سوزن نماندست

11. ز من نه جان و نه تن می‌توان دید

12. همه دریاست، روشن می‌توان دید

13. اگر همرنگ دریا گردی امروز

14. شوی در وی تو هم دُرّ شب افروز

15. ولیکن تا تو خواهی بود خود را

16. نخواهی یافت جان را و خرد را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نیست یک جو خلد را در دیده من اعتبار
* حسن گندم گون برد از راه چون آدم مرا
شعر کامل
صائب تبریزی
* چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد
* چه اعتبار به پشمی که در کلاهش هست؟
شعر کامل
اوحدی
* لاف تقرب مزن به حضرت جانان
* زان که خموشند بندگان مقرب
شعر کامل
فروغی بسطامی