شمارهٔ 4-(2) حکایت ابلیس و زاری کردن او
1. براه بادیه گفت آن یگانه
2. دو جوی آب سیه دیدم روانه
3. شدم بر پی روان تا آن چه آبست
4. که چندینیش در رفتن شتابست
5. بآخر چون بر سنگی رسیدم
6. بخاک ابلیس را افتاده دیدم
7. دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود
8. زهر چشمیش جوئی خون روان بود
9. چو باران میگریست و زار میگفت
10. پیاپی این سخن همواره میگفت
11. که این قصّه نه زان روی چو ماهست
12. ولی رنگ گلیم من سیاهست
13. نمیخواهند طاعت کردن من
14. نهند آنگه گنه بر گردن من
15. چنین کاری کرا افتاد هرگز
16. ندارد مثل این کس یاد هرگز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده