عطار_منطق‌الطیرعذر آوردن مرغان (فهرست)

شمارهٔ 58-حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد

1. گفت یوسف را چو می‌بفروختند

2. مصریان از شوق او می‌سوختند

3. چون خریداران بسی برخاستند

4. پنج ره هم سنگ مشکش خواستند

5. زان زنی پیری به خون آغشته بود

6. ریسمانی چند در هم رشته بود

7. در میان جمع آمد در خروش

8. گفت ای دلال کنعانی فروش

9. ز آرزوی این پسر سر گشته‌ام

10. ده کلاوه ریسمانش رشته‌ام

11. این زمن بستان و با من بیع کن

12. دست در دست منش نه بی سخن

13. خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم

14. نیست درخورد تو این در یتیم

15. هست صد گنجش بها در انجمن

16. مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن

17. پیرزن گفتا که دانستم یقین

18. کین پسر را کس بنفروشد بدین

19. لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست

20. گوید این زن از خریداران اوست

21. هر دلی کو همت عالی نیافت

22. ملکت بی‌منتها حالی نیافت

23. آن ز همت بود کان شاه بلند

24. آتشی در پادشاهی او فکند

25. خسروی را چون بسی خسران بدید

26. صد هزاران ملک صدچندان بدید

27. چون بپا کی همتش در کار شد

28. زین همه ملک نجس بیزارشد

29. چشم همت چون شود خورشید بین

30. کی شود با ذره هرگز هم نشین


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دامن شادی چو غم آسان نمی آید به دست
* پسته را دل می شود خون تا لبی خندان کند
شعر کامل
صائب تبریزی
* بگیر خون خود از جام ارغوانی رنگ
* که یک دو هفته بود جوش ارغوان درباغ
شعر کامل
صائب تبریزی
* این باد بهار بوستانست
* یا بوی وصال دوستانست
شعر کامل
سعدی