عطار_منطق‌الطیرعذر آوردن مرغان (فهرست)

شمارهٔ 70-حکایت دیوانه‌ای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ می‌زنند

1. بود آن دیوانه خون از دل چکان

2. زانک سنگ انداختندش کودکان

3. رفت آخر تا به کنج گلخنی

4. بود اندر کنج گلخن روزنی

5. شد از آن روزن تگرگی آشکار

6. بر سردیوانه آمد در نثار

7. چون تگرگ از سنگ می‌نشناخت باز

8. کرد بیهوده زبان خود دراز

9. داد دیوانه بسی دشنام زشت

10. کز چه اندازند بر من سنگ و خشت

11. تیره بود آن خانه افتادش گمان

12. کین مگر هم کودکانند این زمان

13. تا که از جایی دری بگشاد باد

14. روشنی در خانهٔ گلخن فتاد

15. باز دانست او تگرگ اینجا ز سنگ

16. دل شدش از دادن دشنام تنگ

17. گفت یا رب تیره بود این گلخنم

18. سهو کردم، هرچ گفتم آن منم

19. گر زند دیوانهٔ این شیوه لاف

20. تو مده از سرکشی با او مصاف

21. آنک اینجا مست لا یعقل بود

22. بی‌قرار و بی کس و بی دل بود

23. می‌گذارد عمر در ناکامیی

24. هر زمانش تازه بی‌آرامیی

25. تو زفان از شیوهٔ او دور دار

26. عاشق و دیوانه را معذوردار

27. گر نظر در سر بی‌نوران کنی

28. جمله آن بی شک ز معذوران کنی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
* از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
شعر کامل
مولوی
* نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
* دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
شعر کامل
حافظ
* کنون کوه و بیابانرا نبات از عودتر باشد
* کنون شاخ درختانرا لباس از پرنیان باشد
شعر کامل
فرخی سیستانی