عطار_منطق‌الطیرعذر آوردن مرغان (فهرست)

شمارهٔ 96-حکایت خواجه‌ای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند

1. خواجه زنگی را غلامی چست بود

2. دست پاک از کار دنیا شست بود

3. جملهٔ شب آن غلام پاک باز

4. تا به وقت صبح می‌کردی نماز

5. خواجه گفتش ای غلام کارکن

6. شب چو برخیزی مرا بیدار کن

7. تا وضو سازم کنم با تو نماز

8. آن غلام او را جوابی داد باز

9. گفت آن زن را که درد زه بخاست

10. گر کسش بیدارگر نبود رواست

11. گر ترا دردیستی بیداریی

12. روز و شب در کار نه بی‌کاریی

13. چون کسی باید که بیدارت کند

14. دیگری باید که او کارت کند

15. هر که را این حسرت و این درد نیست

16. خاک بر فرقش که این کس مرد نیست

17. هر که را این درد دل در هم سرشت

18. محو شد هم دوزخ او را هم بهشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
* خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
شعر کامل
حافظ
* عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد
* مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا
شعر کامل
مولوی
* به هیچ جا نرسد هرکه همتش پست است
* پرشکسته خس وخار آشیانه شود
شعر کامل
صائب تبریزی