عطار_منطق‌الطیربیان وادی حیرت (فهرست)

شمارهٔ 4-گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود

1. صوفیی می‌رفت، آوازی شنید

2. کان یکی می‌گفت گم کردم کلید

3. که کلیدی یافتست این جایگاه

4. زانک دربستست این بر خاک راه

5. گر در من بسته ماند، چون کنم

6. غصهٔ پیوسته ماند، چون کنم

7. صوفیش گفتا؛که گفتت خسته باش

8. در چو می‌دانی برو، گو بسته باش

9. بر در بسته چو بنشینی بسی

10. هیچ شک نبود که بگشاید کسی

11. کار تو سهل است و دشوار آن من

12. کز تحیر می‌بسوزد جان من

13. نیست کارم رانه پایی نه سری

14. نه کلیدم بود هرگز نه دری

15. کاش این صوفی بسی بشتافتی

16. بسته یا بگشاده‌ای دریافتی

17. نیست مردم را نصیبی جز خیال

18. می نداند هیچ کس تا چیست حال

19. هر که گوید چون کنم، گو چون مکن

20. تا کنون چون کرده‌ای اکنون مکن

21. هر که او در وادی حیرت فتاد

22. هر نفس در بی‌عدد حسرت فتاد

23. حیرت و سرگشتگی تا کی برم

24. پی چو گم کردند من چون پی برم

25. می‌ندانم کاشکی می‌دانمی

26. که اگر می‌دانمی حیرانمی

27. مر مرا اینجا شکایت شکر شد

28. کفر ایمان گشت و ایمان کفر شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من از تو روی نپیچم گرم بیازاری
* که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری
شعر کامل
سعدی
* گر به ظاهر چون شراب کهنه افتادم زجوش
* دربهارفکر،جوش ارغوان دارم هنوز
شعر کامل
صائب تبریزی
* غافل مشو ز عمر که ساکن نمی شود
* سیل عنان گسسته اقامت پذیر نیست
شعر کامل
رهی معیری