شمارهٔ 1-المقالة الخامسه
1. سالک آمد پشت بر فرش آورید
2. حملهٔ بر حملهٔ عرش آورید
3. گفت ای عرش خدا بر دوش تو
4. عرش روشن ازدل پرجوش تو
5. زیر بار عرش اعظم آمدی
6. بارکش تر از دو عالم آمدی
7. عرش بر تو در تو پیچاپیچ نیست
8. وی عجب در زیر پایت هیچ نیست
9. گر بخواهد گشت طی این هفت فرش
10. برنخواهی داشت رو از ساق عرش
11. تو بتن ساکن تری از کوه قاف
12. لیک از دل همچو بحری در طواف
13. تن ستاده دل رونده چون تو کیست
14. بال و پر بسته پرنده چون تو کیست
15. در ظهوری عرش را ظاهر شده
16. در بطون ذوالعرش را حاضر شده
17. هم مقیم و هم مسافر هردوی
18. غایبی از خویش و حاضر هر دوی
19. چون تو بار عرش اکبر میکشی
20. هم توانی بار من گر میکشی
21. روز عمر من نگر بیگه شده
22. رفته همراهان و من گمره شده
23. چون کنم گمره بیک کس بازگشت
24. پیش نتوان رفت و ز پس بازگشت
25. حملهٔ عرش این سخن چون گوش کرد
26. عرش را از دوش خود پرجوش کرد
27. گفت من در زیر بارم ماندهٔ
28. همچو تو در درد کارم ماندهٔ
29. عرش بر دوش است و پایم بر هواست
30. طاقت این در همه عالم کراست
31. بیم لرزش باشدم از نور عرش
32. ور بلرزم میفرو افتم بفرش
33. آنچنان باری زبردر زیر هیچ
34. چون توان استاد خوش بی پیچ پیچ
35. زیر بارم گر نه چالاک اوفتم
36. بیم آن باشد که بر خاک اوفتم
37. در چنین معرض که هستم من بپا
38. کژنشین و راست گو کو کیمیا
39. زیر بار عرش در جان باختن
40. کیمیای عشق نتوان ساختن
41. چون ملایک در زمین و آسمان
42. بسته دارند از پی مردم میان
43. جمله دل در خدمت او باختند
44. خویشتن را خادم او ساختند
45. عشق چون خاصیت انسان بود
46. گر ملک عاشق شود انس آن بود
47. انس انسان را بود از ما مخواه
48. آنچه اینجانیست زین جاوا مخواه
49. سالک آمد پیش پیر نامدار
50. قصهٔ خود کرد بروی آشکار
51. پیر گفتش حملهٔ و خیل ملک
52. عالم کارند وطاعت یک بیک
53. دایماً در طاعت حق حاضرند
54. بادلی پرخون و جانی ناظرند
55. چون شوند از شوق حضرت بیقرار
56. جان کنند آخر بران حضرت نثار
57. سالک آمد پیش عرش صعبناک
58. گفت ای سر حد جسم و جان پاک
59. هفت گلشن نقطهٔ پرگار تو
60. هشت جنت غرقهٔ انوار تو
61. اولین بنیاد در عالم توئی
62. واپسین جسمی که ماند هم توئی
63. جسم و جان را کار پرداز آمدی
64. جزو و کل را قبهٔ راز آمدی
65. جملهٔ ارواح را مرجع توئی
66. جملهٔ اشباح را مقطع توئی
67. ای بقیومی حق قایم شده
68. قدسیان را کعبهٔدایم شده
69. صد هزاران جوهر کروبیند
70. در محبی اند و در محبوبیند
71. جمله ذاتت کعبهٔ خود ساخته
72. تاابد دل در طواف انداخته
73. صد هزاران عنصر روحانیند
74. در طواف تو بسر گردانیند
75. رحمت از هر دو جهان قسمت تراست
76. زانکه از رحمن همه رحمت تراست
77. آنکه با چندین جلالت آید او
78. میتواند گر رهی بنماید او
79. عرش اعظم زین سخن از جای شد
80. چون شفق از دیده خون پالای شد
81. گفت بر من زین سخن جز نام نیست
82. لاجرم یک ساعتم آرام نیست
83. نیست از رحمن بجز نامی مرا
84. چند الرحمن علی العرش استوی
85. همچو گرگی گرسنه فرسودهام
86. در شکم هیچ ودهان آلودهام
87. چون زموت سعد لرزیدم ز جای
88. چون توانم داشت طاقت با خدای
89. گر ز پیشان آب روشن میرود
90. تیره میگردد چو بر من میرود
91. هر دمم دولت رسد صد قافله
92. من نمیبینم یکی را حوصله
93. لست ساقی روز میثاق آن مراست
94. قصهٔ والتفت الساق آن مراست
95. هست اساس و اصل من برروی آب
96. من برآبی مضطرب همچون حباب
97. گرچه محراب ملایک گشتهام
98. منصبی نیست این نه مالک گشتهام
99. من از آن کرسی نهادم زیر پای
100. تا رسد خود دست من بر هیچ جای
101. خود ز زیر پای من کرسی برفت
102. وز دماغم آنچه میپرسی برفت
103. حال خود برگفتمت ای پاک مرد
104. همچو من در خون نشین بر خاک درد
105. سالک آمد پیش پیر خرده دان
106. برگشاد از حال او با او زفان
107. پیر گفتش هست عرش صعبناک
108. عالم رحمت جهان نور پاک
109. هرکجا در هر دو عالم رحمتست
110. جمله را از عرش رحمن قسمتست
111. منزل رحمت ز حق عرش آمدست
112. پس زراه عرش در فرش آمدست
113. هر که او امروز رحمت میکند
114. حق ز عرشش نور قسمت میکند
115. هرکه او بر زیردستان شد رحیم
116. گشت دایم ایمن از خوف جحیم
بعدی
هیچ نظری ثبت نشده