عطارتذکرة الأولیاء (فهرست)

شمارهٔ 80-ذکر ابوبکر صیدلانی رحمةالله علیه

آن فلک عبادت آن خورشید سعادت آن چشمۀ رضا آن نقطه وفا آن شیخ ربانی شیخ ابوبکر صیدلانی رحمةالله علیه از جمله مشایخ و اعلای ایشان بود و صاحب جمال بر صفتی که در عهد خویش همتا نداشت در حالت و در معاملت و در ورع و تقوی و مشاهدت یگانه و از فارس بود و درنیشابور وفات کرد و شبلی او را بزرگ داشتی عظیم وسخن اوست که گفت: درجمله دنیا یک حکمت است و هر یک را از آن حکمت نصیب بر قدر کشف اوست.

و گفت: صحبت کنید با خدای عزوجل و اگر نتوانید با آنکس صحبت کند که با خدا صحبت کنید تا به برکت صحبت او شما را به خدای رساند و در دوجهان رستگاری باشد.

وگفت: هر که مصاحبت کند با علم او را چاره نبود ا زمشاهده امر و نهی.

و گفت: علم تو را بریده کند از جهل پس جهد در آن کن که تا ترا بریده نگرداند ا زخدای تعالی.

وگفت: وصل بی‌فصل است که چون فصل آمد وصل نماند.

و گفت: هر که صدق نگاه بدارد میان خویش و خدای صدق او رامشغول گرداند از آنکه او را فراغت خلق بود.

و گفت: راه بعدد خلق است و گفت: طریق خدای راست و بدو طریق نیست.

وگفت: مجالست خدا بسیار کن و با خلق اندک.

وگفت: بهترین خلق آن قومند که خیر درغیر نبینند و دانند که راه به خدای بسیارست بجز از آن راه که خاص این کسست و اما چنان باید که تقصیر نفس را داند در آنچه او در آن است.

وگفت: چنان باید که حرکات و سکنات مرد خدای را بود یا به ضرورتی بود که در آن مضطر بود و هر حرکت وسکون که غیر این بود که گفتیم آن هیچ نبود.

و گفت: عاقل آنست که سخن بر قدر حاجت گوید و هرچه افزون است دست از آن بدارد.

و گفت: هرکه را خاموشی و طرنیست او در فضولست و اگرچه ساکنست.

و گفت: علامت مرید آنست که او را از غیر جنس خویش نفرت بود و طلب جنس کند.

و گفت: زندگانی نیست مگر در مرگ نفس وحیوة دل درمرگ نفس است.

وگفت: ممکن نیست از نفس برون آمدن هم به نفس و لیکن امکان از نفس برون آمدن بخدایست و آن راست نشود مگر به درستی ارادت به خدا.

و گفت: نعمت عظیم‌تر از نفس برون آمدن است زیرا که عظیم‌تر حجابی میان تو و خدا نفس است پس حقیقت نیست مگر مرگ نفس.

و گفت: مرگ بابی است از ابواب آخرت و هیچ بنده به خدا نتواند رسید مگر بدان درگاه در شود.

وگفت: من چکنم و جمله خلق دشمن من.

وگفت: بر تو باد که مغرور نشوی به مکر و شاید که بود.

کسی گفت: مرا وصیتی بکن گفت: همت همت که همت مقدم همه اشیا است و مدار جمله اشیا بروست و رجوع جمله اشیا باوست چون شیخ وفات کرد اصحاب گفتند لوح بر سر خاک او راست کردیم و نام او بر آنجا نبشتیم هر بار یکی بیامدی و خراب کردی وناپدید شدی و لوح ببردی و از آن هیچکس دیگرخراب نکردی از استاد بوعلی دقاق پرسیدند سر این گفت: آن پیر در دنیا خود را پنهانی اختیار کرده بود تو می‌خواهی که آشکارا کنی حق تعالی نهان می‌کند والله بالصواب.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
* خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
شعر کامل
حافظ
* مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
* چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
شعر کامل
حافظ
* به رغم زال سیه شاهباز زرین بال
* در این مقرنس زنگاری آشیان گیرد
شعر کامل
حافظ