غزل شمارهٔ 1015
1. اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد
2. درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد
3. گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان
4. سعی هما بلندی پیش مگس ندارد
5. خرد و بزرگ دنیا یکدست خودسرانند
6. خر گر فسار گم کرد سگ هم مرس ندارد
7. ای برکگل بلند است اقبال پایبوسش
8. رنگ حناست آنجا، کس دسترس ندارد
9. درگلشنیکه ما را دادند بار تحقیق
10. صبح بهار هستی بوی نفس ندارد
11. تا نالهوار گاهیزین تنگنا برآییم
12. افسوس دامن ما، چین ففس ندارد
13. بر حال رفتگان کیست تا نوحهای کند سر
14. این کاروان شفیقی غیر از جرس ندارد
15. تدبیر عالم وهم بر وهم واگذارید
16. اینجا پریدن چشم پروای خس ندارد
17. گردون خرام شوقیم پرگار دور ذوقیم
18. بیوهم تحت و فوقیم، دل پیش و پس ندارد
19. سودا ز سر بینداز، نرد خیال کم باز
20. تشویق بیدماغان عشق و هوس ندارد
21. بر فرصتی که نامش هستیست دامنافشان
22. بیدل نفس مدارا با هیچکس ندارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده