غزل شمارهٔ 1035
1. هرجا نفسی هست ز هستی گله دارد
2. دیوانه و هشیار همین سلسله دارد
3. پیچیده به پای طلبم دامن دشتی
4. کز آبله صد ریگ روان قافله دارد
5. معذورم اگر طاقت رفتار ندارم
6. چون شمع ز سر تا قدمم آبله دارد
7. بیتابی دل سنگ ره بیخبریهاست
8. از وضع جرس قافلهٔ ما گله دارد
9. بیگانهٔ کیفیت غیب است شهادت
10. چندان که زبان تو ز دل فاصله دارد
11. محملکش تسلیم ز خود رفتن اشکیم
12. این قافله یک لغزش پا راحله دارد
13. در وادی فرصت سر و برگ قدمی نیست
14. دل میرود و دست فسوس آبله دارد
15. بر وحشت ما خرده مگیرید که عاشق
16. چون اشک همین یک دل بیحوصله دارد
17. یکچند تو هم خانه بهدوشمن و ما باش
18. آفاق در آواز جرس قافله دارد
19. دردسر گل چند دهد نالهٔ بلبل
20. بیدل غزل ما نشنیدن صله دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده