غزل شمارهٔ 1057
1. احتیاجی که سر مرد به خم میآرد
2. آبرو میبرد و جبههٔ نم میآرد
3. همه کس گرسنهٔ حرص به ذوق سیریست
4. رنج باریکهکشد پشت شکم میآرد
5. ترک سیم و درم از خلق چه امکان دارد
6. پشت دست استکه ناخن ز عدم میآرد
7. کامجویان طلب همت از افسوسکنید
8. که ز اسباب جهان دست بهم میآرد
9. گل این باغ ز نیرنگ شکفتن افسرد
10. باخبر باش که شادی همه غم میآرد
11. در وفا منکر انجام محبت نشوی
12. برهمن آتشی از سنگ صنم میآرد
13. بلبلان دعوت پروانه به گلشن مکنید
14. رنگگل تاب پر سوختهکم میآرد
15. جرس قافلهٔ عشق خروش هوس است
16. نیست جز گرد حدوث آنچه قدم میآرد
17. آن سوی خاک نبردیم سراغ تحقیق
18. قاصد ما خبر از نقش قدم میآرد
19. ای بنایت هوس ایجاد کن دوش حباب
20. نفست گر همه بار است که خم میآرد
21. تو دلی جمع کن این تفرقهها اینهمه نیست
22. سر صد رشته همین عقده بهم میآرد
23. همه جا مفت بر خال زیادی بیدل
24. طاس این نرد برایتو چهکم میآرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده