غزل شمارهٔ 1083
1. دل به زلف یار هم آرام نتوانستکرد
2. این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد
3. جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری
4. وحشی حسن بتان را رام نتوانست کرد
5. با همه شوری که وقف پستهٔ خندان اوست
6. رفع تلخی های آن بادام نتوانست کرد
7. همچو من از سرنگونی طالعی دارد حباب
8. کز خم دریا میی در جام نتوانستکرد
9. نیست در بحر محبت جز دل بیتاب من
10. ماهییکز فلس فرق دام نتوانست کرد
11. مشت خاک من هواپرورد جولان تو بود
12. پایمالش گردش ایام نتوانست کرد
13. چرخ گو مفریب از جا هم که سعی باغبان
14. پختگیهای ثمر را خام نتوانستکرد
15. همچو شبنم زین گلستان فسکه وحشت میکشم
16. آب در آیینهام آرام نتوانستکرد
17. موج گوهر با همه خشکی نشد محتاج آب
18. طبع استغنا نظر ابرام نتوانستکرد
19. نالهها در دل فسرد اما نبست احرام لب
20. گرد این کاشانه سیر بام نتوانست کرد
21. اخگر ما شور خاکستر دماند از سوختن
22. این نگین شد خاک و ترک نام نتوانست کرد
23. سوخت بیدل غافل از خود شعلهٔ تصویر ما
24. یک شرر برق نگاهی وام نتوانستکرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده