غزل شمارهٔ 1139
1. چه غفلت یارب از تقریر یأس انجام میخیزد
2. که دل تا وصل میگوید ز لب پیغام میخیزد
3. خیال چشم او داری طمع بگسل ز هشیاری
4. که اینجا صد جنون از روغن بادام میخیزد
5. چسان بیتابی عاشق نگیرد دامن حیرت
6. که از طرز خرامش گردش ایام میخیزد
7. ز جوش خون دل بر حلقهٔ آن زلف میلرزم
8. که توفان شفق آخر ز قعر شام میخیزد
9. ز بزم میپرستان بیتوقف بگذر ای زاهد
10. که آنجا هرکه بنشبند ز ننگ و نام میخیزد
11. کرم درکار تست ای بیخبر ترک فضولیکن
12. که از دست دعا برداشتن ابرام میخیزد
13. نه اشک اینجا زمینفرساست نی آهی هوا پیما
14. غبار بیعصاییها به این اندام میخیزد
15. سخن در پرده خونسازی به است از عرض اظهارش
16. که از تحسین این بیدانشان دشنام میخیزد
17. جنون آهنگ صید کیست یارب مست بیتابی
18. که چون زنجیر، شور از حلقههای دام میخیزد
19. عروج عشرت است امشب ز جوش خم مشو غافل
20. که صحن خانهٔ مستان به سیر بام میخیزد
21. نفس سرمایهای بیدل ز سودای هوس بگذر
22. سحر هم از سر این خاکدان ناکام میخیزد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده