بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1177

1. به که چندی دل ما خامشی انشا باشد

2. جرس قافلهٔ بی‌نفسیها باشد

3. تا کی ای بیخبر از هرزه‌خروشیهایت

4. کف افسوس خموشی لب گویا باشد

5. گوشهٔ بیخبری وسعت دیگر دارد

6. گرد آسوده همان دامن صحرا باشد

7. بر دل سوخته‌ام آب مپاش ای نم اشک

8. برق این خانه مباد آتش سودا باشد

9. نارسایی قفس تهمت افسرده‌ دلی‌ست

10. مشکلی نیست ز خود رفتن اگر پا باشد

11. طلب‌افسرده شود همت اگرتنگ فضاست

12. تپش موج به اندازهٔ دربا باشد

13. یارب اندیشهٔ قدرت نکشد دامن دل

14. زنگ این آینه ترسم ید بیضا باشد

15. بگدازید که در انجمن یاد وصال

16. دل اگر خون نشود داغ تمنا باشد

17. نسخهٔ جسم که بر هم زدن آرایش اوست

18. کم شیرازه پسندید گر اجزا باشد

19. شعله‌ها زیرنشین علم دود خودند

20. چه شود سایهٔ ما هم به سر ما باشد

21. تو و نظاره نیرنگ دو عالم بیدل

22. من و چشمی‌ که به حیرانی خود وا باشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شمع خندید به هر بزم، از آن معنی سوخت
* خنده، بیچاره ندانست که جائی دارد
شعر کامل
پروین اعتصامی
* سرو می خواست به پابوس تو آید چون آب
* لیکن از جو نتوانست به یک پا بگذشت
شعر کامل
کمال خجندی
* از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
* از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
شعر کامل
حافظ