بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1230

1. هرکجا عشاق را درد طلب منظور شد

2. رفتن رنگ دو عالم خون یک ناسور شد

3. رنگ منت برنمی‌دارد دل اهل صفا

4. صبح‌ ، زخم خویش را خود مرهم‌کافور شد

5. بسکه دیدم الفت آفاق لبریز گزند

6. دیدهٔ احباب بر من خانهٔ زنبور شد

7. بیقرارانت دماغ حسرتی می‌سوختند

8. یک شرر ازپرده بیرون‌زد چراغ طور شد

9. دل چه سامان‌کز شکست آرزو بر هم نچید

10. بس که مو آورد این چینی سر فغفور شد

11. بود بی‌تعمیریی صرف بنای کاینات

12. دل خرابی‌کرد کاین ویرانه‌ها معمور شد

13. ترک انصاف از رسوم انتظام یمن نیست

14. بسکه چشم از معنی‌ام پوشید حاسد،‌کور شد

15. گاه توفان غضب از چین ابرو باک نیست

16. از شکست پل نترسد سیل چون‌ پر زور شد

17. زبن همه حسرت‌که مردم در خمارن مرده‌اند

18. جمع شد خمیازه‌ای چند و دهان گور شد

19. آبله بی‌سعی پامردی نمی‌آید به دست

20. ربشهٔ تاک از دویدن صاحب انگور شد

21. محنت پیری‌ست بیدل حاصل عیش شباب

22. هرکه ‌شب ‌می خورد خواهد صبحدم‌ مخمور شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عقل را با عشق خوبان طاقت سرپنجه نیست
* با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد
شعر کامل
سعدی
* تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی
* که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
شعر کامل
صائب تبریزی
* تا چند در میان فکنی باد و شانه را؟
* دل را نمی دهیم به زلف تو، زور نیست!
شعر کامل
صائب تبریزی