غزل شمارهٔ 1316
1. دونان که در تلاش گهر دست شستهاند
2. چون سگ به استخوان چقدر دست شستهاند
3. بر خوان وهم منتظران بساط حرص
4. نی خشک دیدهاند و نه تر، دست شستهاند
5. جمعی به ذلتیکه برند ازکباب دل
6. از خود چو شمع شام و سحر دست شستهاند
7. زین مایده حضور حلاوت نصیب کیست
8. سیلیخوران به موج خطر دست شستهاند
9. هستی نفسگداختهٔ نام جرات است
10. بیزهرهها همه ز جگر دست شستهاند
11. در چشمهٔ خیال هم آبی نمانده است
12. از بسکه رفتگان ز اثر دست شستهاند
13. سیر چنارکنکه مقیمان این بهار
14. از حاصل ثمر چقدر دست شستهاند
15. دربا تلاطم آیسنه، صحرا غبارخیز
16. از عافیت چه خشک و چه تر دست شستهاند
17. رفع کدورت دو جهان سودن کفیست
18. آزادان به آبگهر دست شستهاند
19. هر سبزه ترزبان خروش اناالحناست
20. خوبان درین حدیقه مگر دست شستهاند
21. تا لبگشودهاند به حرف تبسمت
22. شیرینلبان ز شیر و شکر دست شستهاند
23. بیدل کراست آگهی از خود که چون حباب
24. در تشت واژگونه ز سر دست شستهاند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده