غزل شمارهٔ 1345
1. در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند
2. جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیدهاند
3. ای نسیم صبح از دمسردی خود شرم دار
4. میرسی بیباک وگلها یک قبا پوشیدهاند
5. غنچهها راتا سحرگه برق خرمن میشود
6. در ته دامن چراغی کز هوا پوشیدهاند
7. بر نفسگرد عرق تا چند پوشاند حباب
8. اینقدر دوشی که دارم بیردا پوشیدهاند
9. گرهمه عنقا شوم شهرتگریبان میدرد
10. عالم عریانی است اینجا کرا پوشیدهاند
11. رازداری های عشق آسان نمیباید شمرد
12. کوهها در سرمهگم شد تا صدا پوشیدهاند
13. نیستم آگاه دامان که رنگین میکنم
14. خون ما را در دم تیغ قضا پوشیده اند
15. با دوعالم جلوه پیش خویش پیدا نیستیم
16. فهم باید کرد ما را در کجا پوشیدهاند
17. هیچ چشمی بینقاب از جلوهاش آگاه نیست
18. داغم از دستی که در رنگ حنا پوشیدهاند
19. ای هما پرواز شوخی محو زیر بال گیر
20. اینقدر دانم که زیر نقش پا پوشیدهاند
21. از قناعت نگذری کانجا ز شرم عرض جاه
22. دستها در مهر تنگ گنجها پوشیدهاند
23. در سواد فقرگم شو زنده جاوید باش
24. در همین خاک سیاه آب بقا پوشیدهاند
25. دوستان عیب و هنر ازیکدگر پنهانکنند
26. دیدهها باز است اما بر حیا پوشیدهاند
27. بیدل ازیارانکسی بر حال ما رحمی نکرد
28. چشم این نامحرمانکور است یا پوشیدهاند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده