غزل شمارهٔ 1354
1. مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند
2. بهر این یک قطره خون، صد رنگ توفان ریختند
3. زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار
4. رنگ وهمی از نوای عندلیبان ربختند
5. خاربستی کرد پیدا کوچهباغ انتظار
6. بسکه مشتاقان بجای اشک مژگان ریختند
7. تهمت دامان قاتل میکشد هرگل ز من
8. چون بهار از بسکه خونم را پریشان ریختند
9. از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق
10. روز اول رنگ این ویرانه ویران ریختند
11. نیستی عشاق را رفع کدورت بود و بس
12. از گداز، این شمعها گردی ز دامان ربختند
13. بیش از این نتوان خطا بستن بر ارباب کرم
14. کز فضولی آبروی ابر نیسان ریختند
15. سجدهگاه همت اهل فنا را بندهام
16. کابروی هرچه هست این خاکساران ریختند
17. شبنم ما را درین گلشن تماشا مفت نیست
18. صد نگه شد آب تا یک چشم حیران پختند
19. از گداز پیکرم درد تو گم کرد آشیان
20. شد ستم برناله کاتش در نیستان ریختند
21. دست و تیغی از ضعیفی ننگ قتلم برنداشت
22. خون من چون اشک برتحریک مژگان ریختند
23. قابل آن آستان کو سجده تا نازد کسی
24. کز عرق آنجا جبین بینیازان ربختند
25. نقد عمر رفته بیرون نیست از جیب عدم
26. هرچه از کاشانه کم شد در بیابان ریختند
27. تا توانم گلفروش چاک رسوایی شدن
28. چون سحر بیدل ز هر عضوم گریبان ریختند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده