غزل شمارهٔ 1380
1. روزگاری که به عشق از هوسم افکندند
2. بال و پر کنده برون قفسم افکندند
3. ما و من خوش پر و بالی به خیال انشا کرد
4. مور بودم به غرور مگسم افکندند
5. تا کند عبرتم آگاه ز هنگامهٔ عمر
6. در تب و تاب شمار نفسم افکندند
7. خون خشکم جوی از قدر نیرزبد آخر
8. صد ره از پوست برون چو عدسم افکندند
9. نقش پا کرد تصور به تغافل زد و رفت
10. در ره هر که خط ملتمسم افکندند
11. ناز دارم به غباری که ز بیداد فلک
12. سرمه شد تا به ره دادرسم افکندند
13. چه توان کرد سراغ همه زین دشت گم است
14. در پی قافلهٔ بیجرسم افکندند
15. شکوهٔ من ز فراموشی احباب خطاست
16. از ادب پیش گذشتم که پسم افکندند
17. سخت زحمتکش اسباب جهانم بیدل
18. چه نمودند که در دیده خسم افکندند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده