غزل شمارهٔ 1400
1. به گفتگوی کسان مردمی که میلافند
2. چو خط به معنی خود نارسیده حرافند
3. مباش غره انصاف کاین نفسبافان
4. به پنبهکاری مغز خیال ندافند
5. توانگریکه دم از فقر میزند غلط است
6. به مویکاسهٔ چینی نمد نمیبافند
7. تهیهٔ سپر از احتراز کن کامروز
8. به قطع هم، بد ونیک زمانه سیافند
9. سخن چه عرض نجابت دهد در آن محفل
10. که سیم و زر نسبان همچو جدول اشرافند
11. غرض ز صحبت اگر پاس آبرو باشد
12. حذر کنید که ابنای جاه اجلافند
13. در بهشت معانی به رویشان مگشا
14. که این جهنمی چند ننگ اعرافند
15. بهعلمپوچ چوجهل مرکبند بسیط
16. به فطرت کشفی درسگاه کشافند
17. ز وضعشان مطلب نیم نقطه همواری
18. که یک قلم به خم و پیچ سرکشی کافند
19. تمام بیهوده گویند و نازکی این است
20. که چشم بر طمع ربشخند انصافند
21. ازین خران مطلب مردمی که چونگرداب
22. به موج آب منی غرق تا لب نافند
23. به خاک تیره مزن نقد ابرو بیدل
24. درین دیارکه کوران چند صرافند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده