غزل شمارهٔ 1428
1. بسکه بیروپت بهارم کلفت انشا میکند
2. چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا میکند
3. گر نه باد صبح چین طرهات وا میکند
4. نسخهٔ جمعیت ما را که اجزا میکند
5. عضو عضومبسکه میبالد بهسودای جنون
6. وسعت دامان داغ ایجاد صحرا می کند
7. همت !ز تدبیر بیجا تاکجا خجلتکشد
8. ای جنون رحمی که ما را هوش رسوا میکند
9. نسخهٔ هستی ز بس دقت سواد افتاده است
10. چشم برهم بسته حل این معما میکند
11. جنس درد بیکسی کم نیست در بازار ما
12. گر شنیدن مایه دارد ناله سودا میکند
13. جلوه از شوخی نقاب حیرتی افکنده است
14. رنگ صهبا در نظرها کار مینا میکند
15. دیده ما را خمار شوخی رفتار او
16. عاقبت خمیازه ای نقش کف پا میکند
17. چون شود بیحاصلی معلوم مطلب حاصلست
18. حاجت ما را روا نومیدی ما میکند
19. گر چنین بالد هوای پر فشانیهای شوق
20. آه ما را ربشهٔ تخم ثریا میکند
21. در شکست آرزو تعمیر آزادی گم است
22. بال چون بر هم خورد پرواز پیدا می کند
23. سنگ بر تدبیر زن، کار کس اینجا بسته نیست
24. یک شکستن صد کلید از قفل انشا میکند
25. رهبر مقصود بیدل وحشت از خویش است و بس
26. سیل چون مطلق عنان شد سیر دربا میکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده