غزل شمارهٔ 1430
1. ساز امکان از شکست آواز پیدا میکند
2. بال بر هم میخورد پرواز پیدا میکند
3. مینهد پیش از سخن گردن به تیغ انفعال
4. چون قلم هرکس که شرح راز پیدا میکند
5. پاس ناموس حیا هم نیست آسان دشتن
6. چون جبین برنم زند غمازپیدا میکند
7. نور عبرت نیست دل را بیغبار حادثات
8. از شکست این آینه پرداز پیدا میکند
9. چون خط پرگار بر انجام میسوزد نفس
10. تاکسی سررشتهٔ آغازپیدا میکند
11. همچو شمع افسانهٔ دعوی مسلسلکردهای
12. این زبان آخر دهان گاز پیدا میکند
13. چون نگه هر چند در مژگان زدن گم میشویم
14. حسرت دیدار ما را باز پیدا می کند
15. تا بود ممکن حدیث پنبه باید گوش کرد
16. نغمهها این محفل بیساز پیدا میکند
17. نفس کافر را مسلمان کن کمال اینست و بس
18. سحر چون باطل شود اعجاز پیدا میکند
19. حسن بی ایجاد عشقی نیست در اقلیم ناز
20. گل چو موج رنگ زد گلباز پیدا میکند
21. عجز چون موصول بزم کبریا شد عجز نیست
22. گر نیاز آنجا رساندی ناز پیدا میکند
23. پا ز جوش آبله بیدل مقیم دامنست
24. هرکه سامانکرد عجز اعزاز پیدا میکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده