غزل شمارهٔ 1472
1. آفاق جا ندارد همت کجا نشیند
2. سنگ از نگین براید تا نام ما نشیند
3. جاییکه خاک باشذ پشت وبلنذ هستی
4. تا چند سایه بالد یا نقش پا نشیند
5. تاب و تب نفسها از یکدگر جدا نیست
6. در خانهای که ماییم راحت چرا نشیند
7. همصحبتان این بزم از دیده رفتگانند
8. عبرت خوشست از اینها رو بر قفا نشیند
9. فرصت نمیپسندد جا گرم کردن از ما
10. آیینه پر فشاندهست تمثال تا نشیند
11. زین ما و من که داریم آفاق در خروشست
12. ای کاش سرمه گردیم تا این صدا نشیند
13. راه نفس دو دم بیش فرصت نمیکند گل
14. تاکی قفای شبنم صبح از حیا نشیند
15. زین وحشتی که ما را چون بو ز گل برآورد
16. مشکلکه جای ما هم برجای ما نشیند
17. بگذار تا دمی چند بر گرد خویش گردیم
18. عالم به دل نشستهست دل در کجا نشیند
19. درکارگاه دولت شور حشم شگون نیست
20. یکسر خروش جغد است هرجا هما نشیند
21. از مرگ نیست باکم اما ز بینصیبی
22. ترسم ز دامن او گردم جدا نشیند
23. ای شور شوق بردار از جا غبار ما را
24. پامال یأس تا چند این بیعصا نشیند
25. سرمایه پرفشانیست اظهار بینشانیست
26. از رنگ و بو چه مقدارگل بر هوا نشیند
27. بیدل به حکم تقدیر فرمانبر اطاعت
28. استادهایم چون شمع تا سر ز پا نشیند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده