غزل شمارهٔ 1475
1. اتفاق است آنکه هردشوار را آسان نمود
2. ورنه از تدبیر یک ناخن گره نتوان گشود
3. گر به شهرت مایلی با بینشانی ساز کن
4. دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود
5. آرزو از نفی ما اثبا یار ایجاد کرد
6. هرچه ازآثار مجنون کاست بر لیلی فزود
7. صافی دل تهمتآلودکلف شد از حسد
8. رنگ آب از سیلی امواج میگردد کبود
9. حیف طبعیکز وبالکبر وکین آگاه نیست
10. خاک ریزید از مزاری چند در چشم حسود
11. راحت این بزم برترک طمع موقوف بود
12. دستها بر هم نهادیم از طلب، مژگان غنود
13. حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال
14. جای زنگارت همین آیینه میباید زدود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده