غزل شمارهٔ 1547
1. اشک ز بیداد عشق پردهگشا میشود
2. فهم معماکنید آبله وا میشود
3. ذوق طلب عالمیست وقف حضور دوام
4. پر به اجابت مکوش ختم دعا میشود
5. گاه وداع بقا تار نفس از امل
6. چون بهگسستن رسید آه رسا میشود
7. جوهر اهل صفا سهل نباید شمرد
8. آینه گر قطرهایست بحر نما میشود
9. حرص به صد عزوجاه در همه صورت گداست
10. گر به قناعت رسی فقر غنا میشود
11. آنطرف احتیاج انجمن کبریاست
12. چون ز طلب درگذشت بنده خدا میشود
13. چند خورد آرزو عشوه برخاستن
14. غیرت امداد غیر نیز عصا میشود
15. عذر ضعیفی دمی کاینه گیرد به دست
16. آبله در پسای سعی ناز حنا میشود
17. از کف بیمایگان کارگشایی مخواه
18. دست چو کوتاه شد ناخن پا میشود
19. غیر وداع طرب گرمی این بزم چیست
20. تا سحر از روی شمع رنگ جدا میشود
21. خاک به سر میکند زندگی از طبع دون
22. پستی این خانهها تنگ هوا میشود
23. بگذر از ابرام طبع کز هوس هرزهدو
24. حرص خجل نیست لیک کار حیا میشود
25. بیدل ازین دشت و در گرد هوس رفتهگیر
26. قافله هر سو رود بانگ درا میشود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده