غزل شمارهٔ 1551
1. شوخی، بهار طبع چمنزاد میشود
2. چندان که سرو قد کشد آزاد میشود
3. وضع جهان صفیر گرفتاری هم است
4. مرغ به دام ساخته صیاد میشود
5. گردیست جسته ما و من از پردهٔ عدم
6. آخر خموشی این همه فریاد میشود
7. تا چند دل ز هم نگدازد فسون عشق
8. سندان هم آب از دم حداد میشود
9. فیض صفا ز صحبت پاکان طلبکنید
10. آهن ز سیم بیضهٔ فولاد میشود
11. شب شد بنای شمع مهیای آتشست
12. پروانه کو که خانهاش آباد میشود
13. تا عبرتی به فهم رسانی به عجز کوش
14. رنگ شکسته سیلی استاد میشود
15. نقاش یک جهان هوسم کرد لاغری
16. موی ضعیف خامهٔ بهزاد میشود
17. جام تغافلش چقدر دور ناز داشت
18. داد از فرامشی که مرا یاد میشود
19. زین آتشی که عشق به جانم فکنده است
20. گر آب بگذرد ز سرم باد میشود
21. وحدت ز خودفروشی تعداد کثرت است
22. یک بر یکی دگر زده هفتاد میشود
23. بیدل معانی تو چه اقبال داشتهست
24. چشم حسود بیت ترا صاد میشود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده