غزل شمارهٔ 1554
1. کی به آسانی دم آبم میسر میشود
2. دل به صد خون میگدازم تا لبی تر میشود
3. گر به اینکلفت فغانم ربشه برگردون زند
4. سدره تا طوبی ز بار دل صنوبر میشود
5. سنگ را هم میتوان برداشت بر دوش شرار
6. گر گرانیهای دل از ناله کمتر میشود
7. بیکمالی نیست معنی بر زبان خامشان
8. موج چون در جوی تیغ آسود جوهر میشود
9. خاک راه فقر بودن آبروی ما بس است
10. گر مس مردم ز فیضکیمیا زر میشود
11. نیست بیالقای معنی حیرت سرشار ما
12. طوطی از آیینهٔ روشن سخنور میشود
13. حسرت دل را حساب از دیده باید خواستن
14. هرچه دارد شیشهٔ ما وقف ساغر میشود
15. در دبستان جنون از بس پریشان دفتریم
16. صفحهٔ ما را چو دریا موج مسطر میشود
17. شبنم اشکم عرق گل کردهام یا آبله
18. کز سراپایم گداز دل مصور میشود
19. بسکه شرم خودنمایی آب میسازد مرا
20. آینه در عرض تمثالم شناور میشود
21. سکته بر طبع روان ظلم است جایز داشتن
22. بحر میلرزد بر آن موجی که گوهر میشود
23. بیدل از بیدستگاهی سر به گردون سودهایم
24. بال ما را ریختن پرواز دیگر میشود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده