غزل شمارهٔ 1562
1. جوهر تمکین مرد از لاف برهم میشود
2. ما و من چون بیش میگردد حیاکم میشود
3. نیست آسان ربط قیل وقال ناموزون خلق
4. سکته میخواند نفس تا لب فراهم میشود
5. رفت ایامیکه تقلید انفعال خلق بود
6. صورتسنگ اینزمان عیسیو مریم میشود
7. ریشهها دارد جنون تخم نیرنگ خیال
8. میکشد گندم سر از فردوس و آدم میشود
9. دستگاهعشرت و اندوه اینمحفل دلاست
10. شمع هنگام خموشی نخل ماتم میشود
11. حرف بسیار است اما هیچکس آگاه نیست
12. چوندو دل با یکدگر جوشد دو عالم میشود
13. جهد میباید،فسردن یک قلم بیجوهریست
14. تیغ چون ابرو ز بیکاری تبردم میشود
15. ای فقیر از کفهٔ تمکین منعم شرم دار
16. گر به تعظیم تو برخیزد ز جا کم می شود
17. کاروان سبحهام اندوه واماندن کراست
18. هرکه پس ماند دم دیگر مقدم میشود
19. برنگرداند فنا اخلاق صافیطینتان
20. پنبه بعد از سوختنها نیز مرهم میشود
21. بار شرم جرأت دیدار سنگین بوده است
22. چشم برمیدارم و دوش مژه خم میشود
23. وصل خوبان مغتنم گیرید کز اجزای صبح
24. در بر گل گریه دارد هرچه شبنم میشود
25. بگذرید ازحقکه بر خوان مکافات عمل
26. دعوی باطل قسم گر میخورد سم میشود
27. با خموشی ساز کن بیدل که در اهل زمان
28. گر همه مدح است تا بر لب رسد نم میشود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده