غزل شمارهٔ 161
1. ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را
2. برگ بیدی فرشکردم خانهٔ دیوانه را
3. مطلبم از میپرستی تر دماغیها نبود
4. یک دو ساغر آب دادمگریهٔ مستانه را
5. دل سپندگردش چشمیکه یاد مستیش
6. شعلهٔ جواله میسازد خط پیمانه را
7. التفات عشق آتش ریخت در بنیاد دل
8. سیل شد تردستی معمار این ویرانه را
9. تاکنم تمهید آغوشی دل از جا رفته است
10. درگشودن شهپر پرواز بود این خانه را
11. عالمی را انفعال وضع بیکاری گداخت
12. ناخن سرخاری دلها مگردان شانه را
13. هر سیندیگوش چندین بزم میمالد بههم
14. خوابناکان کاش از ما بشنوند افسانه را
15. حایل آن شمع یکتایی فضولیهای تست
16. از نظر بردار چون مژگان پر پروانه را
17. آگهی گر ریشهپرداز جهانی میشود
18. سیر این مزرع یکی صد مینماید دانه را
19. حق زنار وفا بیدل نمیگردد ادا
20. تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده