غزل شمارهٔ 1628
1. دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید
2. چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید
3. از خمار عافیت عمریست زحمت میکشیم
4. جام ما بر سنگ اگر نتوان زدن در خون زنید
5. آه از آن شبنم که خورشیدش نگیرد در کنار
6. تا عرق دارد جبین بر شرم طبع دون زنید
7. سرو اینگلزار پر شهرت نوای بیبریست
8. بینقط چند انتخاب مصرع موزون زنید
9. خال مشکین نیز با چشم سیه هم نسبت است
10. ساغر میگر نباشد حبی از افیون زنید.
11. بی تمیزی این زمان مضراب ساز عالم است
12. جای نی چندی نفس بر رشتهٔ قانون زنید
13. هیچکس را ذوق تفتیشکسی منظور نیست
14. نعل بیمقصد روی حیف است اگر واژون زنید
15. عالمی دارد خرابات تأمل در بغل
16. خم گریبانست بر تدبیر افلاطون زنید
17. دیدهء عبرت نگاهان ازکواکب نیست کم
18. بخیهها بر جامهٔ عریانی گردون زنید
19. کر نفس دزدد هوس تشویش امکان هیچ نیست
20. ای گهرها مهر بر طومار این جیحون زنید
21. مجلس اوهام تا کی گرم باید داشتن
22. یک شرر شوخی بساست آتش درینکانون زنید
23. غافلان باید ز شمع آموخت طور عافیت
24. یکدو ساعت سر بهجیبازخود قدمببرونزنید
25. وعدهٔ دیدار تا فردا قیامت میکند
26. فال بینش مفت فرصتهاست گر اکنون زنید
27. ناله میگویند تا آن کوچه راهی میبرد
28. تا نفس باشد چو بیدل بر همین افسون زنید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده