غزل شمارهٔ 1630
1. دوستان در گوشهٔ چشم تغافل جا کنید
2. تا به عقبا سیر این دنیا و مافیها کنید
3. خاک بر فرق خیال پوچ اگر باز است چشم
4. مفت امروپد این امروز بیفرداکنید
5. غیر آزادی که میگردد حریف سوز عشق
6. بهر ضبط این می آغوش پری میناکنید
7. ساقی این بزم بیپرواست مستان بعد ازین
8. چشم مخمورش به یاد آرید و مستیها کنید
9. غیرت آن قامت رعنا بلند افتاده است
10. یک سر مژگان اگر مردید سر بالا کنید
11. میکند یک دیده ی بیدار کار صد چراغ
12. روزنی زین خانهٔ تاربک بر دل واکنید
13. زین عمارتها که طاقش سر به گردون میکشد
14. گردبادی به که در دشت جنون برپا کنید
15. چارسوی اعتبارات از زیانکاری پر است
16. عاقبت سود است اگر با نیستی سودا کنید
17. آسمانها در غبار تنگی دل خفته است
18. بهر این آیینه ظرفی از صفا پیدا کنید
19. جز فراموشی ز ما بیحاصلان بیحاصلست
20. گر دماغ انفعالی هست یاد ما کنید
21. شیوه ادبار زیب جوهر اقبال نیست
22. هرزه میگردد سر بیمغز ما را پا کنید
23. از فضولی منفعل باشید کار این است و بس
24. خواه اظهار گدایی خواه استغنا کنید
25. شور و شر بسیار دارد با تعلق زیستن
26. کم زبیدل نیستند این فتنه از سر واکنید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده