غزل شمارهٔ 1636
1. دوستان افسرد دل چندی به آهش خون کنید
2. کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید
3. زندگی را صفحهٔ انشای قدرت کرده اند
4. تا نفس پر میزند تفسیرکاف و نونکنید
5. هر چه دارد عالم اخلاق بیایثار نیست
6. دست بسیار است اگر از آستین بیرونکنید
7. منعمان تا چند باید زر به زیر خاک برد
8. حیف همتها که صرف خدمت قارون کنید
9. قید گردون ننگ داناییست گر فهمد کسی
10. خویش را زین خم برون آرید و افلاطون کنید
11. عالم از رشک قناعت مشربان خون میخورد
12. از معاش قطرگی جا تنگ بر جیحون کنید
13. طبع سرکش را به همواری رساندن کار کیست
14. سر نمیگردد جبینگرکوه را هامونکنید
15. میکشان گر باده پیماییست منظور دوام
16. دور برمیگردد آخرکاسهها واژون کنید
17. زندگی سهل است پاس شرم باید داشتن
18. جز عرق زین چشمه هر آبی که جوشد خون کنید
19. کاش سودایی به داغ هرزه فکریها رسد
20. بیدماغ فطرتم بنگی در این معجونکنید
21. سوخت داغ بیکسی درآفتاب محشرم
22. سایهای بر فرقم از موی سر مجنونکنید
23. هستی من نیست قانع با حساب نیستی
24. جز عدم یک صفر دیگر بر سرم افزون کنید
25. میهمان چرخ مفلس بودن ازانصاف نیست
26. بیفضولی نیستم زین خانهام بیرون کنید
27. در شهیدان وفا تا آبرو پیداکنم
28. خون ندارم اندکی رخت مراگلگونکنید
29. دوش درمحفل به رنگ رفته شمعی میگریست
30. قدردانان یاد بیدل هم به این قانون کنید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده