بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1644

1. چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید

2. مگر به یاد تو خون‌گرید و چمن‌گوید

3. زبان حیرت دیدار سخت موهوم است

4. نفس در آینه‌ گیریم تا سخن‌ گوید

5. به عشق عین طلب شوکه دیدهٔ یعقوب

6. سفید ناشده سهل است پیرهن‌ گوید

7. تمیز کار محبت ز خویش بیخبری‌ست

8. وفا نخواست که پروانه سوختن گوید

9. کسی ندید درین دیر ناشناسایی

10. برهمنی‌ که بتش نیز برهمن ‌گوید

11. به حرف راست نیاید پیام مشتاقان

12. مگر تپیدن دل بی‌ لب و دهن‌ گوید

13. زحرف و صوت به آن رنگ محو معنی باش

14. که جان به‌ گوش خورد گرکسی بدن‌ گوید

15. بهانه‌جوست جنون درکمینگه عبرت

16. مباد بیخبری حرفی از وطن ‌گوید

17. ز لاف عشق حذرکن فسانه بسیار است

18. چه لازم است‌کسی حرف خون شدن‌گوید

19. قبای ناز نیرزد به وهم عریانی

20. که چشم از دو جهان پوشد وکفن‌گوید

21. مآل‌کار من و ما خموشی است اینجا

22. ز شمع می‌شنوم آنچه انجمن‌ گوید

23. ز بس به عشق تو گمگشتهٔ خودم بیدل

24. به یاد خویش‌ کنم ناله هرکه من‌ گوید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
* چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
شعر کامل
حافظ
* گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
* بلا بگردد و کام هزارساله برآید
شعر کامل
حافظ
* چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من
* تا بود نقل مرا شکر و بادامی چند
شعر کامل
عبید زاکانی