غزل شمارهٔ 1654
1. در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر
2. گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر
3. گرمی هنگامهٔ هستی نگاهی بیش نیست
4. شمع را تار نفس محو است در مدّ نظر
5. زین محیط آخر به جرم عافیت خواهیم رفت
6. موج آرامیده دارد چین دامان گهر
7. بسکه جز عریانتنی ها نیست سامان کسی
8. پوست جای سایه میریزد، نهال بارور
9. صحبت نیکان علاج کین ظالم میشود
10. در دل خارا به آب لعل اگر ریزد شرر
11. خفّت ابله دو بالا میزند در مفلسی
12. میشود از خشکگردیدن سبکتر چوب تر
13. از مدارا غوطه در موج حلاوت خوردن است
14. چرب و نرمیها زبان پسته گیرد در شکر
15. ای حباب از زورق خود اینقدر غافل مباش
16. نیست در دریای امکان جز نفس موج خطر
17. فکر جمعیت در این گلشن گل بیحاصلیست
18. غنچه از هر برگ دارد دست نومیدی به سر
19. سایهٔگمگشته را خورشید میباشد سراغ
20. قاصدت هم از تو میباید ز ماگیرد خبر
21. بیش از این بر ناز نتوان خفّت تمکین گماشت
22. ای خرامت موج گوهر اندکی آهستهتر
23. سجدهٔ عجز است بیدل ختم کار سرکشی
24. عاقبت از داغ تیغ شعله اندازد شرر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده