غزل شمارهٔ 1691
1. به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر
2. حذر از بلندی دامنی که گران کند ته چین کمر
3. ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان
4. که مباد چون خط کهکشان فکند به چرخ برین کمر
5. بگذارکوشش حرص دون ته قبر زنده فرو رود
6. توبه سنگ نقب هوس مزن پی نام نقش نگینکمر
7. ز قبول خدمت ناکسان خجل است فطرت محرمان
8. نبری به حکم جنون گمان که کند طواف سرین کمر
9. همه بستهاند میان دل به هوای سیم و خیال زر
10. تو ببند سبحه صفت همان به ره اطاعت دینکمر
11. به حضور معبد ما و من نرسید هیچکس از عدم
12. که نبست سجدهٔ هستیاش به میان ز خط جبین کمر
13. که دوید درپی جستجوکه نبرد ره به وصال او
14. چه گمان ره طلب تو زد که نبستهای به یقین کمر
15. چو سحر فسرده نفس نهای، ز گذشتن این همه پس نهای
16. تو گران رکاب هوس نهای، مگشا به خانهٔ زین کمر
17. به مآل شوکت سرکشان بگشود چشم تو نیستان
18. که به خاک تیره در این چمن چقدر نهفته زمین کمر
19. ز غرور شمع وتعینش همه وقت میرسد این نوا
20. که علم به سرکش و ناز کن به همین کلاه و همین کمر
21. ز حباب و موج و مثالشان سبقی به بیدل ما رسان
22. که مدوزکینهٔ خودسری به امید طاقت این کمر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده