غزل شمارهٔ 176
1. درین محفلکه دارد شام بربند وسحربگشا
2. معما جزتأمل نیست یک مژگان نظربگشا
3. ندارد عبرت احوال دنیا فرصتاندیشی
4. گرت چشمیست ازمژگانگشودن پیشتر بگشا
5. بهکار بستهای دل آسمان عاجزترست از ما
6. محیط از ناخنی دارد بگو عقدگهر بگشا
7. خرد ازکلفت اسباب، آزادی نمیخواهد
8. مگر شور جنونگویدکه دستارت ز سر بگشا
9. ز فیض صدق اگر داردکلامت بوی آگاهی
10. بهباد یکنفس چشم جهانی چون سحربگشا
11. حدیث بیغرض شایستهٔ ارشاد میباشد
12. سر این نامه تا خطش نگردیدهست تر بگشا
13. به ناموس حیا دامان دل نتوان رهاکردن
14. تو نور شمع فانوسی همان در بیضه پر بگشا
15. اجابتپرور رحمتتلاش ازکس نمیخواهد
16. به دست از دعا خالی،گریبان اثر بگشا
17. ز هر نقش قدم واکردهاند آیینهٔ دیگر
18. مژه خم کن، ز رمز خلوت تحقیق، در بگشا
19. به عزم چارهٔ غفلت ز مژگانکسب عبرتکن
20. رگ خوابیکه بگشایی به چندین نیشتر بگشا
21. گشاد دل به چاک پیرهن صورت نمیبندد
22. ز بند این قبا واشو،گریبان دگر بگشا
23. خیال نازکی داری دل خود جمعکن بیدل
24. بجز هیچ از میان چیزی نمییابیکمر بگشا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده