غزل شمارهٔ 1764
1. خواه در معمورهٔ جان خواه در وبرانه باش
2. با هزاران در پس دیوار خود چون شانه باش
3. چشم منت جز به نور عشق نتوان آب داد
4. صیقل آیینهای خاکستر پروانه باش
5. دعوی قدرت رها کن هیچ کارت بسته نیست
6. ای سراپایت کلید فتح بیدندانه باش
7. دشت سودا گرد آثارش سلامتخانه است
8. در پناه سایهٔ مو چون سر دیوانه باش
9. کاروان عمریست از پاس قدم پا میخورد
10. پیرو محملکشان لغزش مستانه باش
11. بیوفایی صورت رنگ بهار زندگیست
12. آشنای خویش شو یعنی ز خود بیگانه باش
13. مستی سرگشتگان شوق ناهنجار نیست
14. شعلهٔ جواله شو سر بر خط پیمانه باش
15. تا تأمل میگماری رفتهاند این حاضران
16. چشم بر محفل گشا و گوش بر افسانه باش
17. عالمی مست خیال نرگس مخمور اوست
18. گر تو هم زین نشئه بویی بردهای میخانه باش
19. بیدل اجزای نفس تا کی فراهم داشتن
20. پای تا سر ریشهای بیاحتیاط دانه باش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده