غزل شمارهٔ 1861
1. سوختن یک نغمه است از ساز شمع
2. پرده نتواند نهفتن راز شمع
3. خود گدازی آبروی دیگر است
4. میرسد بر انجمنها ناز شمع
5. نالهها در دود دل گم کردهایم
6. سرمه پیچیدهسث بر آواز شمع
7. عاشقان را مونسی جز درد نیست
8. سوختن باشد همین دمساز شمع
9. تا کی ای پروانه بال افشانیات
10. پرفشانیهاست با گلباز شمع
11. ختم تدبیر زبان لب بستن است
12. تا خموشی میرسد پرواز شمع
13. رونق عشاق عرض نیستی است
14. سر بریدن میشود پرواز شمع
15. کیست دریابد زبان بیخودان
16. نیست جز پرواز رنگ آواز شمع
17. سعی خود را خود تلافی کردهایم
18. هم سر خویش است پا انداز شمع
19. مدعای جستجو روشن نشد
20. پر بلند افتاده است انداز شمع
21. فکر انجام دگر داریم ما
22. دیده باشی صورت آغاز شمع
23. خامشی هم ترجمان حال ماست
24. بیسخن پیداست بیدل راز شمع
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده