غزل شمارهٔ 1878
1. فقر ما را مشمارید کم از عالم تیغ
2. که برشهاست بقدر تنکی در دم تیغ
3. عجز مردان اثر غیرت دیگر دارد
4. پشت در سینه نهان میکند اینجا خم تیغ
5. تا قضا آینهٔ مجمع امکان پرداخت
6. گردنی نیستکه چون شمع نشد محرم تیغ
7. غافل از درد مباشیدکه در عرصهٔ عشق
8. زخمها همچو نیامند همه توام تیغ
9. از قضا بیخبری، ورنه درین عرصهٔ وهم
10. سر فرمانبر تسلیم ندارد غم تیغ
11. جز به تسلیم درین عرصه امان نتوان یافت
12. چو مه نو سپر ایجاد کند از خم تیغ
13. شرم دارد سر پیمانه ز سامان غرور
14. چون نیام تهی از خویش گرفتم کم تیغ
15. جبن بر جوهر غیرت نگماری یارب
16. زن حیز است اگر مرد شود ملزم تیغ
17. بیدل از اهل زمان چشم ترحم بردار
18. گریه خون ریختن است از مژهٔ بینم تیغ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده