غزل شمارهٔ 1922
1. ز من عمریست میگردد جدا دل
2. ندانم با که گردید آشنا دل
3. ز حرف عشق خارا میگدازد
4. من و رازیکه نتوانگفت با دل
5. به فکر ناوک ابروکمانی
6. چو پیکانم گره از سینه تا دل
7. به امید پری مینا پرستیم
8. ز شوقت کرد بر ما نازها دل
9. نفس آیینه را زنگار یأس است
10. ز هستی باخت امید صفا دل
11. به رنگ لاله نقد دیگرم نیست
12. مگر از داغ خواهد خونبها دل
13. تپشگمکرده اشکی ناتوان چشم
14. گره بالیده آهی نارسا دل
15. ثباتی نیست بنیاد نفس را
16. حباب ما چه بندد بر هوا دل
17. مزن ای بیخبر لاف محبت
18. مبادا آب گردد از حیا دل
19. در آن معرض که جوشد شور محشر
20. قیامت هم تو خواهی بود با دل
21. حریفان از نشان من مپرسید
22. خیالی داشتم گم گشت با دل
23. فسردن بیدل از بیدردیام نیست
24. چو موج گوهرم در زیر پا دل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده